همیشه عاشق

Friday, January 19, 2007

یار گسسته

چشمی سیاه و چهری، مهتاب رنگ داشت
یک روز از در آمد و بنشست و بوسه خواست
آن بوسه جوی شوخ - که با یاد او خوشم -
اینک گذشته عمری و می جویمش، کجاست؟
با او در آرزوی وفا آشنا شدم
اما وفا نکرد و دل از من برید و رفت
آن آفتاب عشق - که یادش به خیر باد -
یک شامگه ز گوشه ی بامم پرید و رفت
او رفت و دل به دلبرکان ‌دگر سپرد
تنها منم که دل به دگر کس نبسته ام
گشت زمان از آن همه بی تابیم نکاست
گویی هنوز بر سر آتش نشسته ام
یک دم نشد که یاد وی از سر به در کنم
همواره پیش دیده ی من نقش روی اوست
این است آن دوچشم فسون ساز آشنا
این هم لبان اوست- لب بوسه جوی اوست
هر چند او شکست، ولی من هنوز هم
...دارم عزیز حرمت عهد شکسته را
هر چند او گسست، ولی من هنوز هم
...دارم به دل محبت یار گسسته را
گویند دوستان که: ازین عشق درگذر
با یار زشت منظر، یاری روا نبود
از سینه ی ستبر و قد سرو و روی نغز
در او یکی از این همه خوبی به جا نبود
این داستان کهن شد و این قصه ناپسند
باید که ترک عشق غم آلود او کنی
باید ز همگنان فراوان این دیار
...همراز و همدم دگری جست و جو کنی
ای دوستان! حکایت خود مختصر کنید
کمتر سخن ز همدم و همراز آورید
زیبارخان شهر من همه ارزانی ِشما
!زشت مرا، که رفت، به من باز آورید

سیمین بهبهانی

Wednesday, January 17, 2007

مراقب ماسه هاي زندگي باشيد

پروفسور مقابل كلاس فلسفه خود ايستاد و چند شي را روي ميز گذاشت . وقتي كلاس شروع شد بدون هيچ كلمه اي يك شيشه بزرگ سس مايونز برداشت و شروع به پر كردن آن با چند توپ گلف كرد بعد از شاگردان خود پرسيد كه آيا اين ظرف پر است ؟ و همه تائيد كردند . سپس پروفسور ظرفي از سنگريزه برداشت و آنها را به داخل شيشه ريخت و شيشه را به آرامي تكان داد . سنگريزه ها بين مناطق باز بين توپهاي گلف قرار گرفتند . دوباره از دانشجويان پرسيد كه آيا ظرف پر است ؟ و همه تائيد كردند . دوباره پروفسور ظرفي از ماسه را برداشت و داخل ظرف ريخت و ماسه ها ، همه جاهاي خالي را پر كردند . او يكبار ديگر پرسيد آيا ظرف پر است ؟ و دانشجويان يك صدا گفتند بله . سپس پروفسور دو فنجان قهوه از زير ميزش برداشت و روي همه محتويات شيشه خالي كرد و گفت در حقيقت دارم جاهاي خالي بين ماسه ها را پر مي كنم !! همه دانشجويان خنديدند . در حالي كه صداي خنده فرو مي نشست پروفسور گفت حالا من مي خواهم شما را متوجه اين مطلب كنم كه اين شيشه ، نمايي از زندگي شماست . توپ هاي گلف مهمترين چيزها در زندگي شما هستند ! خدا ، خانواده ، فرزندان ، سلامتي ، دوستان و علاقه تان . چيزهايي كه اگر بسياري از مال و اموالتان از بين بروند ولي اينها بمانند باز زندگي تان پا برجا خواهد ماند . سنگريزه ها ساير چيزهاي قابل اهميت هستند مثل كار ، ماشين و خانه تان . و ماسه ها هم ساير چيزها هستند . مسائل خيلي ساده . پروفسور ادامه داد اگر اول ماسه ها را در ظرف قرار دهيد ديگر جايي براي سنگريزه ها و توپ هاي گلف نمي ماند . درست عين زندگي . اگر شما همه وقت و انرژي را روي چيزهاي ساده و پيش پا افتاده صرف كنيد ديگر جايي و زماني براي چيزهايي كه برايتان اهميت دارند باقي نمي ماند . به چيزهايي كه براي شاد بودنتان اهميت دارد توجه زيادي كنيد . با فرزندانتان بازي كنيد با دوستانتان بيرون برويد و با آنها خوش بگذرانيد . هميشه وقت براي تعميرات و خرابي ها و تميز كردن خانه هست . اول مواظب توپهاي گلف باشيد . چيزهايي كه واقعا برايتان اهميت دارند . موارد داراي اهميت را مشخص كنيد . بقيه چيزها همان ماسه ها هستند . يكي از دانشجويان دستتش را بلند كرد و پرسيد پس دو فنجان قهوه چه معني داشتند؟ پروفسور لبخند زد و گفت خوشحالم كه پرسيدي اين فقط براي اين بود كه به شما نشان بدهم كه مهم نيست زندگيتان چقدر شلوغ و پر مشغله است . هميشه در آن جايي براي دو فنجان قهوه براي صرف با يك دوست هست .

ماهنامه رايانه خبر - دي ماه 1385