Tuesday, September 12, 2006

پیکر تراش

پیکر تراش پیرم و با تیشه خیال
یک شب ترا ز مرمر شعر آفریده ام
تا بر نگین چشم تو نقش هوس نهم
ناز هزار چشم سیه را خریده ام

بر پیکرت که وسوسه شستشو در اوست
پاشیده ام شراب کف آلود ماه را
تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم
دزدیده ام ز چشم حسودان نگاه را

تا پیچ و تاب قد ترا دلنشین کنم
دست از سر نیاز به هر سو گشوده ام
از هر زنی تراش تنی وام کرده ام
از هر قدی کرشمه ی رقصی ربوده ام

اما تو چون بتی که به بت ساز ننگرد
در پیش پای خویش به خاکم فکنده ای
مست از می غروری و دور از غم منی
گویا دل از کسی که تو را ساخت کنده ای

هش دار که در پس این پرده نیاز
آن بت تراش بوالهوس چشم بسته ام
یک شب که خشم عشق تو دیوانه ام کند
ببینند سایه ها که ترا هم شکسته ام

نادر نادرپور

0 Comments:

Post a Comment

<< Home