Monday, July 31, 2006

حدیث جوانی

اشکم ، ولی به پای عزیزان چکیده ام
خارم ، ولی بسایه گل آرمیده ام
با یاد رنگ و بوی تو ، ای نو بهار عشق
همچون بنفشه سر بگریبان کشیده ام
چون خاک ، در هوای تو از پا فتاده ام
چون اشک ، در قفای تو با سر دویده ام
من جلوه شباب ندیدم بعمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده ام
از جام عافیت ، می نابی نخورده ام
وز شاخ آرزو ، گل عیشی نچیده ام
موی سپید را ، فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام
ای سرو پای بسته ، به آزادگی مناز
آزاده من ، که از همه عالم بریده ام
( گر می گریزم از نظر مردمان ( رهی
عیبم مکن ، که آهوی مردم ندیده ام

( شادروان ( رهی معیری

0 Comments:

Post a Comment

<< Home