Wednesday, July 26, 2006

سیب

تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
، و تو رفتی و هنوز
، سالها هست که در گوش من آرام
آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم

و من اندیشه کنان
، غرق این پندارم
، که چرا
خانه کوچک ما
سیب نداشت

حمید مصدق – خرداد 1343

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

I like it! Good job. Go on.
»

3:54 PM  

Post a Comment

<< Home