Monday, July 24, 2006

چشمی کنار پنجره انتظار

ای دل ، به کوی او ز که پرسم که یار کو

در باغ پر شکوفه ، که پرسد بهار کو

نقش و نگار کعبه نه مقصود شوق ماست

نقشی بلندتر زده ایم ، آن نگار کو

جانا ، نوای عشق خموشانه خوشترست

آن آشنای ره که بود پرده دار کو

ماندم در این نشیب و شب آمد ، خدای را

آن راهبر کجا شد و آن راهوار کو

ای بس ستم که بر سر ما رفت و کس نگفت ،

آن پیک ره شناس حکایت گزار کو

چنگی به دل نمی زند امشب سرود ما

آن خوش ترانه چنگی شب زنده دار کو

ذوق نشاط را می و ساقی بهانه بود

افسوس ، آن جوانی شادی گسار کو

یک شب چراغ روی تو روشن شود ، ولی

چشمی کنار پنجره انتظار کو

خون هزار سرو دلاور به خاک ریخت

ای سایه ! هایهای لب جویبار کو

تهران – ار دیبهشت 1340 / ه . ا . سایه

0 Comments:

Post a Comment

<< Home