ظلمت
چه گریزیت ز من ؟
چه شتابیت به راه ؟
به چه خواهی بردن
در شبی اینهمه تاریک پناه ؟
! مرمرین پله آن غرفه عاج
چه شتابیت به راه ؟
به چه خواهی بردن
در شبی اینهمه تاریک پناه ؟
! مرمرین پله آن غرفه عاج
ای دریغا که ز ما بس دور است
لحظه ها را دریاب
چشم فردا کور است
نه چراغیست در آن پایان
هر چه از دور نمایانست
شاید آن نقطه نورانی
چشم گرگان بیابانست
می فرو مانده به جام
سر به سجاده نهادن تا کی ؟
او در اینجاست نهان
می درخشد در می
گر بهم آویزیم
ما دو سر گشته تنها ، چون موج
به پناهی که تو می جویی ، خواهیم رسید
! اندر آن لحظه جادویی اوج
لحظه ها را دریاب
چشم فردا کور است
نه چراغیست در آن پایان
هر چه از دور نمایانست
شاید آن نقطه نورانی
چشم گرگان بیابانست
می فرو مانده به جام
سر به سجاده نهادن تا کی ؟
او در اینجاست نهان
می درخشد در می
گر بهم آویزیم
ما دو سر گشته تنها ، چون موج
به پناهی که تو می جویی ، خواهیم رسید
! اندر آن لحظه جادویی اوج
فروغ فرخزاد
1 Comments:
I like it! Good job. Go on.
»
Post a Comment
<< Home