همیشه عاشق

Tuesday, September 19, 2006

بانوی همیشه عاشق




شاید این پست با پست های دیگر کمی متفاوت باشد . اینبار می خواهم از یک همیشه عاشق بنویسم . بانویی که برای همه ما ایرانیان یک افتخار محسوب می شود . می خواهم این پست سخنانی از این همیشه عاشق باشد . جملاتی که می خوانید بخشی از صحبتهای اوست

شما حاضرید چقدر برای تحقق رویاهای خود بپردازید ؟ آیا رویاهایتان ارزش حقوق یک ماه شما را دارد ، یا حقوق یک سال شما را ؟ شاید بهای آن به اندازه پس اندازی باشدکه برای دانشگاه فرزندانتان کنارگذاشته اید ؟ آیا به اندازه تمام حقوق بازنشستگی شما می ارزد ؟ از دست دادن عضوی از بدنتان چطور ؟ آیا ارزش آن را دارد که برای آن بمیرید ؟ قیمت واقعی یک رویا به راستی چقدر است ؟ من جوابی برای این پرسش ندارم اما گمان می کنم پاسخ این پرسش برای هر شخصی متفاوت باشد . اما من همیشه آماده بودم و هنوز هم هستم که زندگی خود را در بهای تحقق رویاهایم بپردازم . یک بار شخصی از من پرسید آیا اگر بدانی که تمام مراحل سفری که در پیش رو داری با خطر همراه است باز هم ادامه می دهی و من به او پاسخ دادم من حتی اگر می دانستم که این سفر هیچ بازگشتی ندارد و یک بلیط یک طرفه خواهد بود لحظه ای در سفر خود تردید نمی کردم


خانم انوشه انصاری بانوی ایرانی ساکن آمریکا چند ساعت ، پیش از نوشتن این پست به عنوان اولین فضانورد ایرانی با فضاپیمای سایوز روسی از سکوی پرتاب موشک در بایکونور قزاقستان به فضا رفت و بعد ازسالها انتظار به آرزوی خود یعنی سفر به فضا دست پیدا کرد . خانم انصاری الگویی به حق شایسته برای همه ما است . نمونه بارزی از انسانهایی که با تلاش خود هر نوع محدودیت را از پیش رو بر می دارند و معتقدند که هیچ آرزویی محال نیست . نکته جالبی که می توان به آن اشاره کرد دو نشانه ایست که ایشان با خود به فضا بردند : یک جلد قرآن و یک پرچم ایران

برای این هموطن سفری بی خطر همراه با موفقیت آرزو می کنیم

Tuesday, September 12, 2006

پیکر تراش

پیکر تراش پیرم و با تیشه خیال
یک شب ترا ز مرمر شعر آفریده ام
تا بر نگین چشم تو نقش هوس نهم
ناز هزار چشم سیه را خریده ام

بر پیکرت که وسوسه شستشو در اوست
پاشیده ام شراب کف آلود ماه را
تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم
دزدیده ام ز چشم حسودان نگاه را

تا پیچ و تاب قد ترا دلنشین کنم
دست از سر نیاز به هر سو گشوده ام
از هر زنی تراش تنی وام کرده ام
از هر قدی کرشمه ی رقصی ربوده ام

اما تو چون بتی که به بت ساز ننگرد
در پیش پای خویش به خاکم فکنده ای
مست از می غروری و دور از غم منی
گویا دل از کسی که تو را ساخت کنده ای

هش دار که در پس این پرده نیاز
آن بت تراش بوالهوس چشم بسته ام
یک شب که خشم عشق تو دیوانه ام کند
ببینند سایه ها که ترا هم شکسته ام

نادر نادرپور

Friday, September 08, 2006

برای تو که زیباترین تفسیر عشقی



بیا که رایت منصور پادشاه رسید
نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید
جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت
کمال عدل بفریاد دادخواه رسید
سپهر دور خوش اکنون زند که ماه آمد
جهان بکام دل اکنون رسد که شاه رسید
ز قاطعان طریق این زمان شوند ایمن
قوافل دل و دانش که مرد راه رسید
عزیز مصر به رغم برادران غیور
ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید
کجاست صوفی دجال فعل ملحد شکل
بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید
صبا بگو که چها بر سرم درین غم عشق
ز آتش دل سوزان و دود آه رسید
ز شوق روی تو شاها بدین اسیر فراق
همان رسید کز آتش ببرگ کاه رسید
مرو بخواب که حافظ به بارگاه قبول
ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید

حافظ

Tuesday, September 05, 2006

غلام قمر

من غلام قمرم ، غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور ازین بی خبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم ، نعره مزن ، جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری ، جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مه ست این دل اشارت می کرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته ست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته ست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت می باش چنین ، زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو درین خانه پر نقش و خیال
خیز ازین خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو

مولانا جلال الدین محمد

Friday, September 01, 2006

در میکده

. در میکده ام ، چو من بسی اینجا هست
. می حاضر و من نبرده ام سویش دست
! باید امشب ببوسم این ساقی را
. اکنون گویم ، که نیستم بیخود و مست


. در میکده ام ، دگر کسی اینجا نیست
. واندر جامم دگر نمی صهبا نیست
. مجروحم و مستم و عسس می بردم
!مردی ، مددی ، اهل دلی ، آیا نیست ؟

مهدی اخوان ثالث – تهران ، اسفند 1333